امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

امیرمحمد امیر قلب بابا و مامان

تولد پسر عمه

امیر محمدم شیر مرد من فردا یعنی 27 مهرماه تولد مهدی پسر عمه مریمه.  عمه جان زحمت کشیده بودند امروز واسه مهدی جون تولد گرفته بودند و نهار همه اونجا جمع بودیم. خدا را شکر شما هم پسر خوبی بودی و اذیت نکردی و کلی با بچه ها بازی کردی. ولی اصلا نخوابیدی و موقع باز کردن کادو ها یه کم نق نقو شده بودی چون خوابت میومد. اینم چند تا از عکسهای شما تو  تولد مهدی جون   امیر محمد کلاه به سر امیر محمد بد اخلاق!!!!!!!!!   امیر محمد شیطون در حال بررسی کلاه تولد امیر محمد و بابا ابراهیم بابا ابراهیم و امیر محمد و مهدی جون اینم شیدا کوچولو که فق...
27 مهر 1392

کلمه های امیر محمد

بابا یا ابا : بابا ماما: مامان دادا : داداش هاددی : هادی ایجا: اینجا اده : بده ازیز: عزیزم دد: دس دس . . . . و یه عالمه چیزهای دیگه که میگی و ما نمیفهمیم   اینم کلمه های جدیدت که بیشتر اهنگشو میزنی: چی چیه؟ یا چی شده؟( هر وقت یه چیز جدید میبینی میگی ) دست نزن( به چیزهای خطرناک که ما بهت گفتیم دست نزن دست میزنی و میگی )     ...
26 مهر 1392

وروجک مامان

پسرم عشقم وروجکم   حسابی این روزها شیطون شدی و همه خونه را به هم میریزی. از وقتی راه افتادی دیگه یک ثانیه هم حاضر نیستی بشینی و تا از خواب بیدار میشی بلند میشی راه میافتی و وسایل خونه را به هم میریزی و جابه جا میکنی. مثلا میای تو اشپزخونه در کابینتها را باز میکنی و ظرفها را برمیداری میبری تو پذیرایی یا اسباب بازی هات که تمام خونه پخش و پلا شده. تا میخوابی من و بابا تند تند همه چیز را میزاریم سر جاش و شما به محض بیدار شد دوباره شروع میکنی. امیر محمدم دیروز نشسته بودی توی تابت و من هلت میدم و برات  میخوندم: تاب تاب عباسی خدا امیر محمد را نندازی اگر هم ببندازی  بغل م...
27 مهر 1392

یک ظهر پاییزی

پسرم  امروز ظهر بعد از اینکه نهارمون اماده شد تصمیم گرفتیم نهارمون را برداریم و بریم پارک. بنابراین اماده شدیم و سه تایی رفتیم بوستان رفیع. اونجا اول منو بابایی نهار خوردیم در حالی که تمام مدت شما وسط سفره نشسته بودی و میخواستی با قاشق بزنی تو بشقاب ما و بشقاب خودت را هم قبول نداشتی. در هر صورت هر جور بود ما نهارمون را خوردیم و بعد رفتیم طرف زمین بازی و شما را سوار تاب و سرسره کردیم. پسرم واسه بار اول سوار سرسره شدی و در ظاهر زیاد خوشت نیومد . بعد با اون کفشهای قرمز و جغجغه ای که مامان جون دیروز برات خریده یه خورده راه رفتی. قربون اون پاهای کوچولوت برم . اینم چند تا عکس از شما تو پارک ...
18 مهر 1392

یک سالگیت مبارک

امیر محمد عزیزم، تولدت آغاز تمام خوبی هاست.13مهر، سالروز تولدت مبارک              چه لطيف است حس آغازي دوباره ...   چه زيباست رسيدن دوباره   به روز زيباي آغاز نفس كشيدن ...   و چه اندازه عجيب است ... روز ابتداي بودن ... وچه اندازه شيرين است امروز ... روز ميلاد تو ... روز تو ... روزي كه آمدي ...   پسرم میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر ز...
14 مهر 1392

تولدت مبارک نفسم!

  سلام عزیزم، سلام گلم، سلام امیرمحمدم تولدت مبارک خاله! اصلا باورم نمی شه یک سال از اون روز قشنگی که خدا تو را به ما داد می گذره!  چقدر زود گذشت! چقدر زود مرد شدی! یادمه ماه های اول زندگیت همه اش نگران بودم که نکنه کم دیدن من باعث شه با من غریبی کنی، نکنه بغلم نیای! نکنه وقتی میخوام بخورمت گریه کنی! ولی دیشب که با دیدن مهمونا خودتو تو بغلم قایم می کردی و دستمو می کشیدی که بلندت کنم به خودم می خندیدم! اون روزا همه اش می گفتم نکنه عمه مریمت را بیشتر از من دوست داشته باشی، اما دیروز که خودتو از بغل عمه مریم به سمتم می کشیدی و یا دست هامو می کشیدی که با هم راه بریم دلم واسه عمه مریم سوخت! خوشحالم که خودتم می...
14 مهر 1392

راه رفتنت مبارک

  راه رفتنت مبارک مامانی نفسم از امروز ظهر  یه دفعه خودت بلند شدی و را افتادی از سالن رفتی تو اشپزخونه. یکی دوبار هم افتادی ولی خودت مثل یه مرد دوباره بلند شدی و ادامه دادی. اینقدر با احتیاط راه میری که دلم میخوات بگیرم و بخورمت. فدات شم گلم . فدای اون پاهای کوچولوت بشم من. عصر هم که از خواب بیدار شدی دوباره شروع کردی به راه رفتن. ولی چون هنوز خیلی تعادل نداری یه دفعه میخوری زمین ولی اشکال نداره یادمیگیری بزرگ مرد من. شب هم رفتیم خونه مامان جون و بابا جون اونجا هم کلی براشون راه رفتی. قربونت برم. مامان جون میگفت گل پسرمون مثل چارلی چاپلین راه میره جوجه کوچولوی من فقط 4 روز به پایان یک سالگیت مو...
18 مهر 1392

گلچینی از ماه ششم و هفتم

امیر محمد خونه باباجون و مامان جون اولین تلاشهای امیر محمد برای چهار دست و پا رفتن اولین تاب سواری امیر محمد   امیر محمد در حال خوردن پرتغال( البته جغجغه پرتغالی) امیر محمد عقب عقب رفته زیر مبل! ...
7 مهر 1392